آنچه كه ميخوانيد قسمتي از وصاياي شهدا ميباشد كه از خداوند طلب شهادت كردند و به آرزوي خويش رسيدند.
خدايا پرواز را به ما بياموز تا مرغ دست آموز نشويم و از نور خويش آتش در ما بيفروز تا در سرماي بيخبري نمانيم. خون شهيدان را در تن ما جاري گردان تا به ماندن خو نكنيم و دست آن شهيدان را بر پيكرمان آويز تا مشت خونينشان را برافراشته داريم. خدايا چشمي عطا كن تا براي تو بگريد، دستي عطا كن تا داماني جز تو نگيرد، پايي عطا كن كه جز راه تو نرود و جاني عطا كن كه براي تو برود.
شهيد معلم مهدي رجب بيگي؛ متولد سال 1336
***
بگذاريد بند بندم از هم بگسلد، هستيم در آتش درد بسوزد و خاكسترم به باد سپرده شود، باز هم صبر ميكنم و خداي بزرگ خود را عاشقانه ميپرستم. آرزو داشتم كه شمع باشم، سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار كنم. به كفر و طمع اجازه ندهم بر دنيا تسلط يابد.
شهيد دكتر مصطفي چمران متولد سال 1311محل تولد تهران محل شهادت دهلاويه سال1360
***
خدايا اگر ميداني كه عاشقت شدهام، مرا به سوي خود فراخوان والا مرا رشد بده و توفيق تكامل اليالله نصيبم كن تا لايق شهادت گردم.
شهيد مجتبي رسول زاده، محل تولد تهران، مكان شهادت خرمشهر به سال 1361
***
من هيچشاخه سبزي ندارم تا با خود به سراي ديگر ببرم، اما اميد دارم كه اين شاخههاي خشك شده در اين لحظات پرثمر و پرنعمت جان بگيرند و سبز شوند.
شهيد مجيد پوركرمان محل تولد تهران، محل شهادت خرمشهر به سال 1361
***
خدايا كمكم كن تا پايم نلرزد و هدايت كن گلولههاي آتشين مرا تا بر سينه دشمنانت فرود آيند و هنگامي كه صلاح تو در آن بود كه جان ناقابل اين حقير تقديم گردد، مهدي (عج) را بر بالينم فرست كه سخت محتاج اهل بيت هستم. خداوندا درد تير و تركش و خمپاره را تحمل خواهم كرد، اما اندوه خميني را هرگز.
شهيد حسن رئوفي فريماني، متولد سال 1344 در تهران، محل شهادت پنجوين به سال 1362
***
اي خدا، اين دلم، جانم، روحم فقط تو را ميخواهد. ديگر طاقت ماندن در ميان دنيا و دنيائيان را ندارد و ميخواهد از وادي پر از گناه و وادي ساده كوچ كند و در وادي عشق و صفاي روحاني فرود آيد. اي انسانها روح را الهي كنيد، از مسير دنيا طلبي خارج و در مسير رضاي خدا وارد شويد و رضاي خدا بطلبيد.
شهيد حسين يحيايي محل تولد تهران به سال 1344، محل شهادت شلمچه به سال 1365
خدايا، دل دردمندم شوق آزادي دارد تا از اين غربتكده سياه، تا از اين زندان عاشقان وصالت، نداي خود را به وادي عدم بكشاند و فقط با خداي خود به وحدت برسد.
شهيد علي حسيني آقايي محل تولد تهران به سال 1341، به محل شهادت سومار
1361
***
خداوندا، مرغ ناچيز و محبوس در قفس، چشم به تو دوخته و با لرزاندن بالهاي ظريفش آماده حركت به سوي توست. ما نه براي اينكه از قفس تن پرواز كند و در جهان پهناور هستي بال و پر بگشايد، نه زيرا زمين و آسمان با آن همه پهناوري، جز قفس بزرگتري براي اين پرنده شيدا نيست. او ميخواهد آغوش بارگاه بينهايت را باز كني و او را به سوي خود بخواني
شهيد سعيد هدي محل تولد مراغه، محل شهادت شلمچه به سال 1365
***
خدايا، دل دردمندم شوق آزادي دارد تا از اين غربتكده سياه، تا از اين زندان عاشقان وصالت، نداي خود را به وادي عدم بكشاند و فقط با خداي خود به وحدت برسد.
شهيد علي حسيني آقايي محل تولد تهران به سال 1341، به محل شهادت سومار 1361
***
خدايا، ريشههاي اين علاقه به دنيا را در خاك وجود من بخشكان و تارهاي اين وابستگي را در زواياي قلب من بسوزان. خدايا، عشق به اين لجنزار متعفن كه جامه مخالفت با تو را بر من پوشانده است. تو اين جامه را از تن من بيرون آور.
شهيد حاج عبدالستار قندانيپور متولد سال 1340
***
الهي، يا قدوس، با ارحم الراحمين، من ذليليم، من كوچكم، به عظمت خودت تواناييم ده. با نور خودت آشنايم كن، قطعه قطعه بدن پر دردم، عاشق اسلام و عاشق شهادت است. خدايا، نگذار چشم بسته از اين دنيا بروم.
شهيد ابوالفضل راز فاني محل تولد تهران، محل شهادت در بند عراق به سال 1362 شهيد سيد داود مشكار گونه فراهاني
***
اي مهربان، من نيز عاشق تو هستم. اي بخشنده مهربان كرمي در حق من كن و مرا ببخش و مرا در صف عاشقانت قرار ده. خدايا، وجود مرا براي لقاي خودت و رساندن عاشق به معشوق آماده ساز.
شهيد احمد دادستان متولد 1347 در تهران، شهادت به سال 1362
***
به نام او كه از اويم، به نام او كه زنده به اويم، زندگيمان به خاطر اوست، بودنم از اوست، رفتنم به اوست، يارم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست احساسش ميكنم با قلبم، با ذره ذره وجودم و با تمام سلولهايم. اي همه چيزم، به يادت هستم. به يادم باش كه بيتو هيچ و پوچ خواهم بود.
شهيد سيد داود مشكار گونه فراهاني متولد سال 1337 در تهران، محل شهادت اهواز به سال 1360
در شهادت سري است كه فقط شهيدان از آن آگاهند و ما چه ميدانيم كه شهيدان چگونه به مرحلهاي رسيدند كه كارشان فقط براي رضاي حق بود، نمازشان بوي بندگي ميداد، دعايشان بوي دلتنگي كوچههاي كربلا ميداد و هنگام شهادت ذكر يازهرا (س) به لب داشتند.
دنيا ديگر در ديدگانش كوچكتر از آن بود كه خود را دلبسته آن كنند، آخر آنان معني عشق را فهميدند و جاذبه زمين قدرت آن را ندارد كه به سالكان عشق قانونهاي مادي را ديكته كند و ما آدميان با اينكه هزاران كتاب در وصف عشق نگاشتهايم، هنوز نميدانيم عشق چيست.
چه خوش است كه انسان به مرحلهاي برسد كه يقين خواندش و در اين حال، فرشتهها برايت لونگ شرمندگي مياندازند و منادي رجيم از ناسپاسي خود در درگاه حق تعالي گريان ميشود و بر خود هزاران لعنت ميفرستد.
آري مقام شهادت در گستره ولايت رقم ميخورد و شهيد «حميد صالح نژاد» پيش از اينكه به شهادت برسد نيز شهيد بود؛ او ديگر تاب دنيا را نداشت و ميخواست با خون خود باران رحمتي بر اين زمين سله بسته دنيا كه مثل مني در آن فرو رفتهام، فرود آيد.
ما تا روزي كه نداي زلزال بر كوهها افكنده ميشود، شرمنده خون شهيدان خواهيم بود، شهيد را بايد شهيد وصف كند نه آن كسي كه هنوز در كلاس آغازين بندگي درمانده و هر آينه با تبصره توبه قبول ميشود.
شهيدان عاشق خدا شدند و عشق را نردباني براي رسيدن به او ساختند و خونشان بهاي پروازشان بود و آنان مهمان ويژه خدا شدند و اكسير عند ربهم يرزقون پاداش اين چنين مهماني خواهند بود.
گر چه در باغ شهادت را بستهاند ولي نگهباني به نام «لياقت شهادت» بر آن نهادهاند تا كه دوستان را با دم ولايي خود از روزنه سعادت به پيش ياران سلامگو راهنمايي كنند، و اين من جا مانده از قافله شهيدان در حسرت اين چنين مقامي اشك ذلت بر گُرده ندامت ميخورم و در آرزوي پرواز به پرستوي بهاري غبطه ميخورم و شب را به اميد فردايي كه شايد من هم لياقت آسماني شدن يابم سر ميكنم.
در مقدمه، به دنبال پاسداشت نعمتهايي هستيم كه در پرتو سالهاي جهاد و شهادت نصيب يك ملت گرديده است. با اين وصف، وظيفه ماست تا در برنامهريزيهاي فرهنگي مربوط به گرامي داشت ياد شهدا، با نگاهي فراتر از يك يادآوري، به اصل دروني شكرگذاري از اين نعمت الهي توجه داشته باشيم. بررسي دستاوردهاي علمي، صنعتي، امنيتي، معنوي و . . . جنگ تحميلي البته به فرصتي بيش از اين مقال نياز دارد.
شايد اغلب شهداي دفاع مقدس از سن پايين و تحصيلات متوسط كلاسيك برخوردار بودند (كه البته بايد با توجه به شرايط همان روز مورد ارزيابي قرار بگيرد) اما چه كسي است كه وصيت نامهها و دلنوشتههاي شهدا را خوانده باشد و آنها را شهيدان راه بصيرت لقب ندهد؟ كدام شهيد را سراغ داريد كه در مواجهه با اين پرسش كه چرا خانواده و زندگي و جواني و موقعيتهاي مادي خود را رها كرده و به دنبال سرنوشتي به ظاهر نامعلوم رفته است، پاسخي قانع كننده نداشته باشد؟
بالاترين شاخص در اثبات بصيرت شهدا، درك صحيح از اولويتهاي عصر خود است. آنها با دل پاك و ايمان مستحكم و ذهن حقطلب خود بصيرت ديني و انقلابي يك جوان مسلمان ايراني را به زيبايي ترسيم نمودند.
آنچه كه بايد نگرش ما را به خود معطوف دارد، نحوه ابراز شكر و سپاس به ساحت آفرينندگان اين دوران طلايي است. وظيفه ما در قبال شهدا نيز مقولهاي جدا از آنچه بيان شد، نيست. سپاس به ساحت شهيدان وادي عشق و ايمان را نميتوان تنها با چاپ چند پوستر و نصب پارچه نوشتههاي كليشهاي ادارات و نهادها و غبارروبي از مزار آلالهها ابراز كرد.
آنچه تشكر ما را نسبت به نعمتي كه حاصل رشادت و جانبازي فرزندان عاشورايي حضرت روحالله است، معنا ميبخشد، حركت در راستاي آرمانها و مطالباتي است كه شهدا به خاطر آن از هستي مادي خود گذشتند.
شايد اغلب شهداي دفاع مقدس از سن پايين و تحصيلات متوسط كلاسيك برخوردار بودند (كه البته بايد با توجه به شرايط همان روز مورد ارزيابي قرار بگيرد) اما چه كسي است كه وصيت نامهها و دلنوشتههاي شهدا را خوانده باشد و آنها را شهيدان راه بصيرت لقب ندهد؟ كدام شهيد را سراغ داريد كه در مواجهه با اين پرسش كه چرا خانواده و زندگي و جواني و موقعيتهاي مادي خود را رها كرده و به دنبال سرنوشتي به ظاهر نامعلوم رفته است، پاسخي قانع كننده نداشته باشد؟
بالاترين شاخص در اثبات بصيرت شهدا، درك صحيح از اولويتهاي عصر خود است. آنها با دل پاك و ايمان مستحكم و ذهن حقطلب خود بصيرت ديني و انقلابي يك جوان مسلمان ايراني را به زيبايي ترسيم نمودند.
چه بسا افرادي كه با ادعاي روشنفكري و صاحب نظري و غيره يا به بهانه اشتغالات و پرداختن به مسائل دست چندمي و كم اولويتي مانند خدمت به ارباب رجوع! و پركردن سنگرهاي اقتصادي و علمي و سياسي و غيره، حتي براي يك لحظه در هيچ عملياتي سلاح به دست نگرفتند.
از فرماندهان رشيدي چون چمرانها، صفويانها و صالحنژادها گرفته تا يك رزمنده تكاور بسيجي، هر يك به تناسب شرايط خود ميتوانستند خدمت در عرصههاي ديگر انقلاب را بهانهاي براي عدم حضور مستقيم در ستيز در معركههاي آتش و خون قرار بدهند و امروز نيز با ژستي انقلابي به طلبكاري از نظام و مردم روي بياورند.
پس خدايا ما را در ادامه اين راه سخت ياري فرما و توفيق رسالت زينبگونه را بما عطا بفرما. خدايا چنان كن سرانجام كار تو خشنود باشي و ما رستگار.
اين كتاب حاوي قصه هايي از فرماندهان دفاع مقدس است كه رحيم مخدومي، احمد كاوري، داوود اميريان، علي اكبر خاوري نژاد، حسن گلچين، هادي جمشيديان و عباس پاسيار و... به نگارش درآورده اند.
فرمانده من/ رحيم مخدومي، احمد كاوري، داوود اميريان/ علياكبر خاورينژاد/ حسن گلچين/ هادي جمشيديان و عباس پاسيار/ انتشارات سوره مهر/ سال 1390/ 102 صفحه/ 1900 تومان
اين كتاب حاوي قصه هايي از فرماندهان دفاع مقدس است كه رحيم مخدومي، احمد كاوري، داوود اميريان، علي اكبر خاوري نژاد، حسن گلچين، هادي جمشيديان و عباس پاسيار و... به نگارش درآورده اند.
«من روز عاشورا برمي گردم، شب هور، رمز يا زهرا (س)، فستيوال انفجار و گلوله، مثل گل سرخ، عقد آسماني و مسيح كردستان» عناوين قصه هاي اين مجموعه را تشكيل ميدهند.
در قسمتي از كتاب آمده است:
«آدم هاي كوچك اندام ولي بزرگ منش را دوست دارم. وقتي شيفته شان مي شوم سعي مي كنم به هر طريقي با آنها رفاقت كنم. امروز بخت با من يار شده كه ساعتي در ماشين فرمانده گردان باشم و با هم به «كرخه كور» برويم و ...»
كتاب « فرمانده من »كه چاپ اول آن در سال 69 صورت پذيرفت، جزو كتاب هاي نقره اي سوره مهر است. كتابهاي نقرهاي سوره مهر همواره يكي از پرفروش ترين كتابهاي انتشارات محسوب مي شود.
حاج حسين
گاهي آنقدر مارا ميدواند كه همگي از نفس ميافتاديم و تازه بعد ميبايست سينهخيز ميرفتيم و غلت ميزديم. البته او همه اين كارها را همراه ما و حتي زودتر از ما انجام ميداد. اگر ما را پا برهنه ميكرد تا روي سنگها و خارها بدويم، خودش زودتر از بقيه پوتينها را در ميآورد وگاهي كه احياناً اشتباهي از كسي سر ميزد و تنبيه ميشد، خود او نيز پا به پاي شخص خاطي تنبيهات را انجام ميداد. اين گونه رفتارها صميميت خاصي بين او و بچهها ايجاد كرده بود. اسم تك تك ما را ميدانست و با همه دوست همدم شده بود. در جاي خودش با بچهها شوخي ميكرد و خلاصه خيلي مهربان بود. در مسابقات فوتبال و تنيس و دو مثل بقيه شركت ميكرد و در موقع لزوم هم بسيار جدي و متين بود.
حاج حسين ارادت خاصي به حضرت زهرا (س) داشت و خود را غلام خانم ميدانست. تا اسم آن حضرت را ميشنيد اشك در چشمان حلقه ميزد. هر وقت، برادر مداح، رضا پوراحمد، در مدح حضرت فاطمه (س) نوحه ميخواند، حاجي از خود بيخود ميشد و روحش پرواز ميكرد و جانش در ناله و اشك ميسوخت. او به حضرت امام قدس سره نيز علاقه داشت و عشق ميورزيد و در عزاداريها و مجالس دعا، كراراً از بچهها ميخواست كه ستاره فروزان جماران را بيشتر دعا كنند.
يكي از خصوصيات اخلاقي حاج حسين، تواضع بود. فروتني او به قدري بود كه گاه جارو به دست ميگرفت و اتاقها را جارو ميزد. اگر ظرف كثيفي در جايي افتاده بود فوراً آنرا ميشست و به تداركات تحويل ميداد. او براي تمام بچهها سرمشقي نمونه بود و همه دوستش داشتند. حتي در نمازهاي جماعت نيز هميشه در صف آخر ميايستاد و هيچوقت خود را برتر از ديگران نميدانست. (قسمتي از صفحه 40 كتاب)
فرآوري: رويا فهيم
نامي گره خورده با خرمشهر. نامش با نام خرمشهر، گره خورده و اين نام در صد خاطره، زنده ميشود. صد خاطره از مردي كه خرمشهر با فرماندهي او 35 روز مقاومت كرد؛ «محمد جهانآرا».
يادگاران (كتاب جهانآرا)/ فرزانه مردي/ انتشارات روايت فتح/ سال 1389/ 100 صفحه/ 1300 تومان
نامي گره خورده با خرمشهر. نامش با نام خرمشهر، گره خورده و اين نام در صد خاطره، زنده ميشود. صد خاطره از مردي كه خرمشهر با فرماندهي او 35 روز مقاومت كرد؛ «محمد جهانآرا».
اين تصاوير از به دنيا آمدنش آغاز ميشود، تصوير نخست، تصوير كودكي است كه به خانواده هفت نفري اضافه شد: «پنجمين فرزند خانوادهي جهانآرا در خانه به دنيا آمد. اسمش را گذاشتند سيد محمدعلي. هنوز به سن مدرسه نرسيده بود، ميرفت كلاس قرآن سيد حسن يزدي. مسجد امام جعفر صادق (ع) نزديك خانهشان بود و محمد عاشق كتابهاي كتابخانهاش.» و تصوير پايان، همان تصوير همه از خداييم به سوي خدا بازميگرديم. بين اين دو هم زندگي اوست، از دوران كودكي و مدرسه تا دوران بزرگسالي، ازدواج، پدرشدن، فرماندهي.
در بيستمين جلد مجموعه يادگاران، فرماندهي روايت ميشود كه بعد از خدا همه كس نيروهايش بود، وقتي آنها اشتباه ميكردند انگار خودش مرتكب آن اشتباه شده بود. او فرماندهي بود كه وقتي شناسايي نيروهايش طول ميكشيد مانند مادري كه چشمانتظار فرزندش باشد، مدام سراغ نيروها را ميگرفت. «كتاب جهانآرا»، يك فرمانده متفاوت را به تصوير ميكشد كه پابهپاي نيروهايش نگهباني ميداد: «پست نگهباني جهانآرا و حميد با هم بود. حميد دائم غر ميزد: «اين فرمانده ما خودش ميخوابه ما بايد پست بديم». صبح از دفتر فرمان ده حميد را خواستند. محمد منتظرش بود. حميد آنجا هم درباره فرماندهي جهانآرا متلك ميگفت و محمد چيزي نميگفت. وقتي احمد گفت محمد همان فرمانده است حميد كفشهايش را برداشت، فرار كرد. خجالت ميكشيد محمد جهانآرا را ببيند. همان شب جهانآرا دنبال حميد ميگشت. ميگفت: تا هم پستي من رو نياريد من نگهباني نميدم. بايد حميد بياد.» و صدمين تصوير، تصوير دردناك از دست دادن اوست: «بچهها جمع شده بودند توي مهمانسراي استانداري. خبر داده بودند محمد هم توي هواپيما بوده و شهيده شده. هرچه ميگشتند اسمش را در ليست پرواز نميديدند. جايش اسم عندليب توي ليست بود؛ فرمانده سپاه دزفول. ميگفت: قرار بود من با اين هواپيما برم، جهانآرا خواهش كرد، من هم جام رو دادم بهش.»
اين كتاب متشكل از 100 خاطره از شهيد جهان آرا است و زمان تولد، كودكي، نوجواني تا دوران جنگ و شهادت او را در برميگيرد.
اين خاطرات با حفظ روايت داستاني از قول دوستان جهان آرا و نزديكان او نقل شده است. همچنين از مصاحبه صغري اكبرنژاد همسر اين شهيد با مجله كمان در اين كتاب بهره گرفتهشده است.
جهانآرا عصباني بود. گوشي را دادند به بنيصدر. بهش گفت «آقاي رئيسجمهور خجالت نميكشيد تا نزديكي فرمانداري رفتيد به بچهها سر نزديد؟ از ترس جونتون برگشتيد رفتيد. فكر كردهيد اينا براي كي دارن ميجنگن؟ خودتون رفتهيد توي زيرزمين قايم شدهيد به ما دستور ميديد؟ اگر ما ميجنگيم به حرمت امامه به خاطر اسلامه».
بنيصدر تمام وقت ميگفت «آقا با من اين جوري صحبت نكنيد، مراقب حرفهاتان باشيد.»
بعد با عصبانيت گوشي را گذاشت.
.................................................
زنهاي خرمشهر يك عالم مهمات توي بيابانهاي سربند مخفي كرده بودند. محمد را كه ديدند گريهشان گرفته بود. ميخواستند برگردند شهر. جهانآرا بهشان گفت «شما به پاكي حضرت مريم هستيد. شما قلب جبههايد. اگر شما نبوديد چندتا از برادرها بايد ميآمدند اينجا كار ميكردند؟ اگر تيري آنجا شليك ميشود به همت شماست.»
...............................................
جهانآرا با علي رفته بود شناسايي. با دوربين منطقه را ديد ميزد. علي يكباره گفت:« عراقيهاي پدرسوخته».
محمد چشم از دوربين برداشت، نگاهش كرد و گفت:«فحش نده. رزمندهي اسلام نبايد توهين كنه. حضرت علي (ع) ميگه اصلاً به دشمنتون هم فحش نديد.»
صفحات 56، 69 و 93
فرآوري: رويا فهيم
چند سال است سازمان حفظ ارزشهاي دفاع مقدس به انتشار كتابهاي با محوريت دفاع مقدس و با رده ي سني كودك و نوجوان پرداخته است.و انتشارات متفاوتي اين آثار را منتشر ميكنند.
مجموعه داستان طنز دفاع مقدس براي نوجوانان با عنوان اكبر كاراته به تهران مي رود به همراه آلبوم تصاوير به قلم محسن صالحي حاجي آبادي به چاپ دوم رسيد .
به گزارش سايت ساجد ، اكبر رحيمي حاجي آبادي معروف به اكبر كاراته در مقدمه كتاب به زندگي خود اشاره مي كند و در آن آورده است: "جواني 14 ساله بودم كه جبهه مي رفتم ، گهگاه با پدر و مادرم خداحافظي مي كردم و مي رفتم . در دلم گفتم تا قيامت خداحافظ ؛ قصد برگشت نداشتم رفتيم و در جبهه دوستم اسماعيل شهيد شد . آمدم براي خاكسپاري ؛ ديدم مردم چگونه اسماعيل را تشيع مي كردند . مي دانستم كه ديگر نوبت ماست و خدا مي داند كي مردم ما را چنين تشيع مي كنند و به خاك مي سپارند . به خدا براي وطنم ، ايرانم ، ملتم و رهبرم جانم را مي دهم و من ملت ايران را دوست دارم . "
مجموعه خاطرات ((اكبر كاراته به تهران مي رود ))خاطرات را به همراه تصاوير كاريكاتور گونه دركنارخاطرات آمده است .
در پايان كتاب تصاويري از فرماندهان ، جهادگران ، رزمندگان و شهدا كه اكبر كاراته در كنار آنها دوراني را سپري كرده آمده است .
((اكبر كاراته به تهران مي رود )) به قلم محسن صالحي حاجي آبادي و تصويرگري الهه اركيا و فرشته اركيا در 128 صفحه به همراه آلبوم تصاوير توسط انتشارات عقيق عشق و به شمارگان 3000 نسخه و به قيمت 2200 به چاپ دوم رسيده است .
علاقه مندان جهت دريافت كتاب مي توانند به آدرس قم ، خيابان شهدا ( صفاييه ) ،كوچه 34 ،كوچه 4 ، پلاك 3 مراجعه و يا با تلفن 09127506411 يا 7839373-0251 تماس حاصل نمايند .
موضوع :نقد و تحليل داستانهاي دفاع مقدس :
داستاني است واقعيت گرا در حاشيه ي جنگ و از ديدگاه يك دختر بچه ي پنج ، شش ساله كه به شيوه ي جريان سيال ذهن-تداعي معاني -بيان مي شود. خواننده از طريق صحبت هايي كه مي شود و خاطراتي كه در ذهن دخترك تداعي مي شود پي مي برد كه او يك برادر بزرگ تر از خود دارد. پدرش كه معتاد بوده، مادرش را هم معتاد كرده و سرانجام به خاطر همين مسأله اعدام شده است. عموي او بسيجي و در جبهه شهيد شده است. مادرش در بيمارستان بستري است و قرار است بعد ازمرخصي، همگي نزد بابا بزرگ زندگي كنند، چرا كه خانه ي او اجاره است و بايد تخليه شود.
مجموعه طنز ((اكبر كاراته به تهران مي رود )) به قلم محسن صالحي حاجي آبادي و تصويرگري الهه اركيا و فرشته اركيا در 128 صفحه خاطرات را به همراه تصاوير كاريكاتور گونه دركنارهم آمده است .
رضا رهگذر در نقد و بررسي داستان « بابابزرگ خوب من » مي نويسد:
قصه ، ساختماني محكم، دقيق و رياضي وار دارد، كه اين، از هوشمندي و دقت نظر نويسنده اش حكايت مي كند. پيرنگ فرعي تقويت كننده ي پيرنگ اصلي-مانند اغلب قصه هاي عابدي- در اين يكي هم به چشم مي خورد و در مجموع به لحاظ چارچوب يك خواننده ي معمولي حتي متوسط هم نمي تواند از آن ايراد قابل توجهي بگيرد
خلاصه ي داستان
داستان از ديد يك دختر بچه ي پنج -شش ساله ،به شيوه ي «تداعي معاني» بيان مي شود. دخترك كنار پدربزرگش نشسته و صاحب خانه اي كه دختر ، مادر و برادرش درآن زندگي مي كنند نيز آن جاست .قرار است آن روز مادر از بيمارستان مرخص شود و به خانه بيايد. پدربزرگ مشغول صحبت با صاحب خانه بر سر زمان تخليه ي خانه و.. است. خواننده از طريق صحبت هايي كه مي شود و خاطراتي كه در ذهن دخترك تداعي مي شود، پي مي برد كه او يك برادر كمي بزرگ تر از خود دارد، پدرش معتاد بوده ومادرش را هم معتاد كرده و سرانجام نيز در ارتباط با مواد مخدر اعدام شده است.عموي او نيز كه بسيجي بوده،در جبهه شهيد شده است. حالا هم قرار است با مرخص شدن مادر از بيمارستان ، همگي آن ها بروند و پهلوي پدر بزرگ زندگي كنند
فرآوري: عاطفه مژده
روايت تخريب، روايت گردان تخريب، روايت خاطرات گردان تخريب، روايت خاطرات رزمندگان در گردان تخريب و هر چه به اين واژگان بيفزاييم باز نمي شود آنچه كه مي خواهيم. «پوتين هاي ساق بلند» از گردان تخريب سخن مي گويد، از رزمندگاني كه در گردان تخريب لشكر 27 محمدرسول الله (ص) زندگي كردند. «قاسم عباسي» راوي و نويسنده كتاب است. او مي گويد: جرقه نوشتن كتاب از اردويي در دانشگاه شروع شد؛ اردويي به مناطق جنگي. در همان جا بعد از 10 سال دوري با ديدن دوكوهه خاطراتش تداعي مي شود. وي طي چند سال، خاطرات را آرام آرام بازآفريني كرده و هر بار، خاطراتي را كه به ياد آورده، نوشته است. محصول عمده خاطرات او در گردان تخريب كتاب «پوتين هاي ساق بلند» مي شود.
نويسنده در مقدمه كتاب نوشته است: با وجودي كه راجع به چند عمليات و فراز و نشيب و سختي هاي آن، چركنويس و مطالبي داشتم، ولي به عمد آنها را كنار گذاشتم، حدود چهل خاطره كه به روحيات، شخصيت و زندگي با شهدا و بچه هاي جنگ مربوط مي شد، انتخاب كردم.
وي با اشاره به اين كه به جز در عمليات خيبر كه در تيپ 20 رمضان مشغول بوده، تا انتهاي حضورش در جنگ در دسته يك گروهان سيدالشهداء(ع) گردان تخريب لشكر 27 محمدرسول الله(ص) بوده بيان مي دارد كه 90 درصد خاطرات كتاب راجع به لحظات زندگي آسماني در آن گردان است.
نويسنده اشاره اي هم به اسامي قيد شده در كتاب دارد و از 70 نام قيد شده در كتاب نزديك به نيمي از شهدا هستند كه معرفي مي كند.
از جمله نقاط قوت كتاب، وجود عكس هايي است كه تقريباً از همه افراد نامبرده شده موجود است و زير هر عكس، نام فرد قيد شده است.
جرقه نوشتن كتاب از اردويي در دانشگاه شروع شد؛ اردويي به مناطق جنگي. در همان جا بعد از 10 سال دوري با ديدن دوكوهه خاطراتش تداعي مي شود. وي طي چند سال، خاطرات را آرام آرام بازآفريني كرده و هر بار، خاطراتي را كه به ياد آورده، نوشته است. محصول عمده خاطرات او در گردان تخريب كتاب «پوتين هاي ساق بلند» مي شود
علت نامگذاري كتاب يكي از خاطرات كتاب است كه راوي كتاب در اولين روزهاي حضور در گردان تخريب با رزم شبانه مواجه مي شود و از قرار، شهيد «علي ساقي» با او در يك چادر بوده است.
«با عجله و اضطراب، با دو دستم پوتين ها را به هم ريخته و مانند بلبل تكرار مي كردم «ساقي، ساقي، ساق بلند! ساقي، ساقي، ساق بلند!» شايد هنوز كاملاً از خواب بيدار نشده بودم و فكر مي كردم ساقي از قبل آنجا نشسته تا پوتين مرا برايم پيدا كند. من به او گفتم اينها همه ساق كوتاه است و دنبال پوتين ساق بلند بگرد. ساقي بنده خدا با تعجب كار مرا تماشا مي كرد و مطمئن نبود هنوز از خواب بيدار شده باشم.»
«همان طور كه حاج آقا اميني كنار بيسيم چي نشسته بود و گوشي در دستش صحبت مي كرد، يك خمپاره 120 در فاصله نزديك به زمين خورد و تركش هايش از بالاي سرمان عبور كرد. چند لحظه بعد خمپاره دوم نزديك تر خورد و با صداي سوت و انفجارش عده اي دراز كشيدند. خمپاره سوم به قدري نزديك خورد كه... .»
"پوتين هاي ساق بلند" با خاطراتي از قاسم عباسي در 220 صفحه توسط نشر شاهد منتشر شده است .
حداقل اين لطف و نگاه بايد ما را به سمتي ببرد كه هر روز صفحاتي از آن كتاب ها را مرور كنيم. اگرتا به امروز از اين غافله عقب مانده ايم، از كتاب خداحافظ كرخه شروع كنيم
با التماس من، سرش را بلند كرد. قطرات اشك روي گونه هايش لغزيد و به زمين ريخت. مردد بود. درحالي كه اشك هايش را پاك مي كرد، گفت: «بازهم از كاروان شهدا عقب مانديم... چند نفر ديگه از بچه هاي دسته سه گروهان نينوا پريشب شهيد شدند. حاج حسين هم...»
لبانش مي لرزيد و نمي توانست حرفش را تمام كند. دستش را فشردم و به تمنا در او خيره شدم كه: «مگه من و تو توي گردان از هم بيگانه بوديم؟ حرفي نمي موند كه به هم نگيم. حالا چي شده؟ چرا راحتم نمي كني؟»
مهدي با علامت سر حرفهايم را تأييد كرد و آهي كشيد و گفت:«حاج حسين هم به آرزويش رسيد.... حضرت زهرا(س) او را به غلامي قبول كرد.»
با تبيين خاطره اي از فرمانده شهيد، حاج حسين طاهري، با بچه هاي دفتر ادبيات هنر مقاومت آشنا شد. به همان علت، داوود اميريان نفر سوم برگزيده خاطره نويسي فرمانده من شد.
پس از آن خاطره زيبا، پاي آقا داوود به دفتر ادبيات و هنر مقاومت باز شد و اين بار از فرماندهان و همسنگران بيشتري نوشت.
در مهران، شهادت مجيد را نظاره گر بود. در شلمچه، داغ حاج حسين و ديگر دوستان بر دلش ماندگار شد. براي همين از مجيد نوشت كه «ياحسين» گفت و رفت. از شهيد ساغري نوشت كه هنگام شهادت با بدني مجروح روبه سوي قبله درازكشيد و پر زد.
نوشته هاي اميريان به همراه مكتوبات وي از بسيجيان مظلومي كه با رندي تمام در آخرين روزهاي خوش جنگ از در نيمه باز شهادت گذشتند، كتاب خداحافظ كرخه را شكل داد، كتابي در 106 صفحه ، به همراه سيزده عكس، در چهار قسمت.
تقدير ولي فقيه زمان، از نويسندگان فرمانده من، يك مدال عزت براي اميريان بود. با نگارش و چاپ كتاب خداحافظ كرخه مدال زيباتري بر سينه او نقش بست و آن، زماني بود كه مقام معظم رهبري درباره خداحافظ كرخه نگاشتند:
«اين كتاب شيرين و ساده، زندگي و ا حساس و جهت گيري هاي بسيجي را به خوبي تشريح مي كند. نويسنده كه خود يك بسيجي با همه بار فرهنگي اين كلمه است، با بيان بعضي از جزئيات به ظاهر كم اهميت، آن امر مهم را تصور و ترسيم كرده است. با اينكه جواني كم سن و سال است، بسي پخته تر از عمر خود مي نويسد و مي انديشد. گاه، در نقل حوادث، تسلسل طبيعي و منطقي رعايت نشده است. باري، اين يكي از كتاب هاي خيلي خوب در مجموعه خاطره هاست.»
آيا از خود پرسيده ايم كه علت اين همه تحسين و تجليل مقام معظم رهبري از كتاب هاي خاطرات دفاع مقدس و نويسندگان آن براي چيست؟
وسط سينه زني، ناگهان، حاج آقا بايگان، روحاني گردان، برخاست و دست هايش را رو به آسمان بلند كرد. چادر تاريك بود و مي شد او را از عباي بلند و سفيدش شناخت. حاجي، در حالي كه بغض كرده بود، گفت: «برادرا! ما آمده ايم اينجا تا پاك شويم. آمديم كه گناه نكنيم. حالا كساني كه گناه كارند، از چادر خارج شوند و بچه هايي كه اطمينان دارند بي گناه اند، بمانند، ناگهان...
حداقل اين لطف و نگاه بايد ما را به سمتي ببرد كه هر روز صفحاتي از آن كتاب ها را مرور كنيم. اگرتا به امروز از اين غافله عقب مانده ايم، از كتاب خداحافظ كرخه شروع كنيم.
- هنگامي كه رمز عمليات كه «يا ابوالفضل العباس» بود، اعلام شد، عده اي از بچه ها به خاطر ارادت به حضرت عباس، قمقمه هاي خود را باز كردند و آب آن را به زمين ريختند. آنها مي خواستند مثل حضرت ابوالفضل تشنه لب به ديدار يار بروند.
... - در ميان بچه هاي تيم، يك شخصي بود كه زبان انگليسي و رياضي اش بسيار خوب بود و به بچه ها درس مي داد. خيلي سعي مي كرد شناخته نشود و هيچ كس هم به درستي نمي دانست او كيست؛ تا اينكه بعدها راديو بسيج اطلاع داد كه او از خلبانان اف14 است و به خاطر عشق به بسيج مأموريت گرفته تا مدتي را با بچه ها بگذراند. نامش محمدزاده بود. باز هم جلوتر برو. زندگي و احساس و جهت گيري هاي بسيجيان را ببين.
- حاج ابوالفضل كاظمي رفت پشت تريبون و گفت: «برادرا! غرض از مزاحمت معرفي چندتن از برادران بود. ان شاءالله از اين به بعد برادر علي اصغر ارسنجاني كه قبلا فرمانده گردان كميل بوده و به علت مجروحيت مدتي نتوانسته بود درجبهه ها به اسلام خدمت كند، در جمع ما خواهد بود. ايشان فرمانده گردان و بنده و حاج حسين هم در خدمت ايشان خواهيم بود.
لبخند، يك لحظه از صورت فرمانده جديد محو نمي شد. چهره بشاش و مظلومي داشت و به قول بچه ها نوربالا مي زد. يك پايش پاشنه نداشت و مقداري مي لنگيد. مي گفتند: «آن قدر تركش در بدن دارد كه اگر آهن ربا به بدنش نزديك كني، مي چسبد!»
بنا نيست كه همه 106 صفحه را برايت بگويم. فقط خواستم برخي از دارايي هاي «خداحافظ كرخه» را تشريح كنم تا عاشق نوشته هاي داوود اميريان بشوي. اما حيف بود كه خاطره صفحه 41 را با هم نخوانيم.
- وسط سينه زني، ناگهان، حاج آقا بايگان، روحاني گردان، برخاست و دست هايش را رو به آسمان بلند كرد. چادر تاريك بود و مي شد او را از عباي بلند و سفيدش شناخت. حاجي، در حالي كه بغض كرده بود، گفت: «برادرا! ما آمده ايم اينجا تا پاك شويم. آمديم كه گناه نكنيم. حالا كساني كه گناه كارند، از چادر خارج شوند و بچه هايي كه اطمينان دارند بي گناه اند، بمانند.
آه و ناله بچه ها بلند شد. خيلي ها بلند شدند و بيرون رفتند. آنها خودشان را گناه كار مي دانستند. چند نفري هم داخل چادر ماندند. ما ايستاديم و به حال آنها كه ماندند غبطه خورديم. حاج آقا بايگان تك تك بچه هاي داخل چادر را مي بوسيد و به صورت آنها دست مي كشيد و مي گفت: «قربون چهره هاي نوراني تون برم. من را هم در آن دنيا شفاعت كنيد.»
پس از مدتي، عزاداري تمام شد و ما داخل چادر شديم. همين كه چراغ روشن شد، نتوانستيم از خنده مان جلوگيري كنيم. صورت تمام كساني كه داخل چادر مانده بودند، سياه بود؛ و سياه تر از صورت دست هاي حاجي. حاجي در حالي كه مي خنديد، گفت: «منو ببخشيد كه اين كارو كردم. مي خواستم به كساني كه خودشان را بي گناه مي دانند، درسي داده باشم. فقط پيامبران و ائمه اطهار هستند كه معصوم اند. ما كه خاك پاي آن ها هم نمي شويم.
... ميري با دلي سوخته شروع كرد.
- السلام عليك يا ابا عبدالله...
چه زيارتي! به قدري حال پيدا كرده بوديم كه به نظرم رسيد نزديك قبر شش گوشه آقا نشسته ايم و داريم زيارت مي خوانيم... چراغ اتاق را كه روشن كردم، بچه هاي واحد را ديدم كه همه سر در گريبان نشسته اند. بعضي هنوز داشتند غريبانه مي گريستند.
من هم با سوز، بقيه خاطرات صفحه 76 را مي خواندم. ادامه دادم تا صفحه .105
بچه ها هنوز تو حال خودشان بودند و مي گريستند. سرها پايين بود و قطرات اشك مي غلتيدند و بر زمين تب دار و معطر كرخه مي چكيدند.
... اتوبوس ها آمدند و ما با زمين اردوگاه خداحافظي كرديم و به سوي دو كوهه رفتيم.
- من متولد 1349 هستم . درحالي كه حداقل سن براي اعزام 17 سال تمام بود . با يكي از دوستانم كه قبلا به جبهه رفته بود ، مشورت كردم . قرار شد فتوكپي شناسنامه ام را دست كاري كنم . همين كار را كردم و به پايگاه ابوذر رفتم .پذيرش بسيج طبقه دوم بود . عرق سردي تنم را مي لرزاند . تا به حال از اين كارها نكرده بودم . با دلهره وارد اتاق شدم . مردي پشت ميز نشسته بود تا مرا ديد با نگاهي براندازم كرد و بي مقدمه پرسيد : متولد چه سالي هستي ؟
48.... متولد 1348 هستم .
آيا از خود پرسيده ايم كه علت اين همه تحسين و تجليل مقام معظم رهبري از كتاب هاي خاطرات دفاع مقدس و نويسندگان آن براي چيست؟حداقل اين لطف و نگاه بايد ما را به سمتي ببرد كه هر روز صفحاتي از آن كتاب ها را مرور كنيم. اگرتا به امروز از اين غافله عقب مانده ايم، از كتاب خداحافظ كرخه شروع كنيم
حالا، در دو كوهه، در يكي از اتاق هاي پادگان، كتاب خداحافظ كرخه را ورق مي زنم و مي خوانم. تو هم با من همراه باش. گاهي هم در كرخه از كرخه بخوان. يعني از هر شهري كه حركت مي كني تا به دو كوهه و كرخه برسي، كتاب خداحافظ كرخه را بخوان. در اتوبوس، در قطار، در هر ماشيني آن را مرور كن؛ تا بداني به كجا مي روي.
در هر شهر و سرزميني، در مدرسه و دانشگاه، در حسينيه و مهديه، در هر خانه و اداره اي... تصميم بگير تا در سراسر زندگي، خاطرات جبهه را مرور كني و به همه عاشقان كتاب بگويي كه خداحافظ كرخه را فراموش نكنند.
كتاب خداحافظ كرخه نوشته داوود اميريان است و محصول انتشارات سوره مهر. كتاب از 4 بخش تشكيل شده است و هر بخش شامل چند فصل . موضوع اين كتاب جنگ ايران و عراق است . هر فصل اين كتاب به موضوعي خاص اشاره دارد و به طور سلسله وار پشت سر هم مي آيند و يك داستان را شكل مي دهند . ابتدا از جريان اعزام شروع مي شود و سپس به اردوگاه و جريان حملات و عمليات ها و در انتها بازگشت به خانه .داستان به زبان شيرين و ساده براي نوجوانان نوشته شده است .
فرآوري: رها آرامي
بخش فرهنگ پايداري تبيان
دفاع مقدس در بيانات امام (ره)
معرفي سه كتاب در زمينه پايداري و مقاومت
آشنايي با كتابهاي «چيستي و چرايي جنگ»، «ستاره شمالي» و «يكي از همين روزها به بلوغ رسيدم».
«چيستي و چرايي جنگ تحميلي»
به كوشش حجر اردستاني
نشر مرز و بوم
3100 تومان
در اين كتاب كه پژوهشي از بيانات امام خميني (ره) و نگاه ايشان به دفاع مقدس است، بيانات امام خميني (ره) در 10 فصل درباره مسائل مختلف دفاع مقدس و رزمندگان به چاپ رسيده است.
فصلهاي مختلف اين كتاب شامل اسلامي و الهي بودن جنگ تحميلي، دفاعي بودن جنگ، مردمي بودن و نقش اقشار، ماهيت تقابل، رفتار جمهوري اسلامي و بعث عراق در جنگ، دلايل شروع جنگ، ورود به خاك عراق، نفي پذيرش صلح، پذيرش قطعنامه و رمز پيشبرد جنگ هستند.
«ستاره شمالي»
سيدولي هاشمي
انتشارات سوره مهر
303 صفحه
4500 تومان
اين كتاب به مجموعه خاطرات حسيني يكي از جانبازان مازندراني كه در طول 8 سال دفاع مقدس همواره در جبههها، از غرب تا جنوب حضور داشته، ميپردازد.
سيدولي هاشمي اين كتاب را در 10 فصل تدوين كرده و در آنها زندگي و خاطرات اين رزمنده را از زمان تولد تا 80 ماه حضور در جنگ روايت كرده است.
حسيني كه از رزمندگان قديمي لشكر 25 كربلا بوده در كتاب "ستاره شمالي" ناگفتههاي زيادي از سردار شهيد طوسي قائم مقام فرماندهي لشكر 25 كربلا و همچنين از مناطق مختلف عملياتي كه لشكر 25 كربلا در جنوب و غرب كشور انجام داده است مانند شلمچه، كارخانه نمك، سوسنگرد، هورالهويزه، موسيان، دهلران و مريوان و نيز عملياتهاي متعددي چون فتحالمبين، طريق القدس، رمضان، محرم، والفجرها و كربلاها بيان كرده است.
«يكي از همين روزها به بلوغ رسيدم»
محمود نجيمي
انتشارات سوره مهر
4500 تومان
نجيمي در اين كتاب يادداشتهاي 2350 روز حضورش را در جبهههاي جنگ تدوين و عرضه كرده است و خاطرات و يادداشتهايي از عملياتهاي بزرگي چون فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، والفجر مقدماتي، بدر و والفجر 8 را در آن گنجانده است.
نجيمي در سال 1360 و در سن 13سالگي روانه جبهههاي جنگ شد و از همان تاريخ به ثبت وقايع در قالب يادداشتهاي روزانه پرداخت.
منتقدان از ويِژگيهاي اين كتاب به نگاه دقيق نويسنده به وقايع و دور انديشي در ثبت آنها اشاره كردهاند.
فرآوري: رويا فهيم